زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

یه دیالوگ خیلی دور خیلی نزدیک،نه دقیق،هی میاد تو ذهنم.اونجا که بابای نگین به آقای دکتر گفتش نمی دونم عشق به ستاره شناسی باعث شده نگین از پسرت خوشش بیاد،یا برعکس...
سرم درد گرفته.نه حوصله تمرکز دارم نه هیچی دیگه.کاش نمی رفتم تو آرشیو دنبال آدرس گشتن.کاش هیچ کدوم از اون اتفاق ها نمی افتاد.خدایا خوشت میاد...از عذاب دادن خوشت میاد.بهش میگن...نمی دونم،هر چی که میگن.از عذاب اون دنیا کم شدن،بزرگ شدن،محکم شدن،قوی شدن،ولی هر چی هست خوشت میاد.خودت از رگ گردن نزدیکتری بهمون.پس می دونی چی آدم رو داغون می کنه.خودت فیقول له کن فیکون هستی.دیگه تمومه دیگه.می تونی ادم رو تا سر حد جنون دیوانه کنی.یه چیزی رو با تمام وجودت بخوای ولی نتونی بهش برسی...جلو دستته.ولی میبینی خیلی دوره،خیلی خیلی دور...
به قول ساناز،کاش آدما مجبور نبودن همه چی رو ثابت کنن.کاش واسه همه چی یه دلیل نمی خواستن.کاش همه میومدن رو پله ی عشق،نمی موندن رو پله ی عقل.کاش باور داشتن باورهاشون رو...
می دونم خدا.خودم تا تهشو بلدم.همون جوری که تو می خوای میشه.تا اخر آخرش هم جرات نمی کنم یه کلام حرف بزنم.
ممد اون روز بهم گفت تا حالا با چند تا دختر رابطه داشتی.گفتم منظورت از رابطه چیه؟گفت هر چی که خودت اسمشو می ذاری.یه خرده فکر کردم گفتم هیچ چی.گفت خیلی..یادم نیست چی گفت.ولی خوب بود.ولی بعدش با خودم به این نتیجه رسیدم،به قول گاهی به آسمان نگاه کن،همیشه پاک بودن آدم ها دلیل پاک بودنشون نیست.عرضه نداشتن،موقعیتشو نداشتن...با خودم که فکر می کنم،شاید اگه رفته بودم دانشگاه درست حسابی،دانشگاهی که توش آدم ببینم!!! منم مثه خیلی های دیگه می شدم.می شدم!شایدم حتی اون موقع هم عرضه نداشتم!!!
آقای خدا...لطفا اگه می خوای داغونم کنی،مثل همون گاهی به آسمان نگاه کن،یه سنگ بنداز رو سرم،که بشم گوجه فرنگی له شده.به سرت قسم،اصلا تحمل این فشار ذره ذره رو ندارم...
کاش می فهمیدی،تو...تو...تو...تو...کاش همه تون می فهمیدین که چی دارم می کشم.به خدا از وینستون قرمز هم سنگین تره :((