زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

نه قراره بشکنم...نه ته مونده بمونم....
یکی به محمد بگه گوشی رو برداره...باید باهاش حرف بزنم...
معتاد چیپس سرکه نمکی شدم...تا حالا کسی توی حموم زیر دوش چیپس خورده؟
آآآآآآآآآآی....سیگار کشیدین تا حالا؟ به خودم گفته بودم نمی کشم...یهو می بینم 2 ساعت تموم دوستام سیگار برگ می کشن و دودش می پیچه تو ماشین...
به طرز عجیبی دلم می خواد بخوابم که فکر نکنم...خوابم نمیاد ولی :((
دلم می خواد اون فیلم رو پیدا کنم که صدا فلوت داشت.اسمش BLEU بود.فرانسوی...کشته مرده ی آهنگ سازهای فرانسوی ام...
خوش به حال sweet نه؟ :)
دارم شام می خورم یهو یاد چیزی میفتم...حس می کنم الانه است که تمامش ...ببخشید که صحنه بالای 16 سال بود...
با خودم فکر می کنم کاش یکی بود که نصفه شب ها میشد...بعدش می گم مگه قرار نیست بزرگ شی؟مگه نمی خوای قوی شی؟پس غر ممنوع...(اوی!فکر بد نکنی :دی هنوز به کمک احتیاج دارم!!!)
دارم زیر مبل رو می گردم دنبال چیزی.چشمم میفته به پایان نامه ی دوره ام...همون موقع اس ام اس میاد که بشین اتصال بگیر!!!
اصولا با زیر خیلی رابطه ام خوبه...دنبال همون چیز می گشتم که کتاب عادت می کنیم ام رو زیر کابینت دیدم!!! اون موقع ها هم که تخت مامان اینا بلند تر بود زیرش پر بود از کتاب های من...تا قبل امروز به این وجه از شخصیت خودم دقت نکرده بودم :))
بعد 1 سال(شد 1 سال؟اون موقع که از عادت می کنیم نوشته بودی...) با پول مامان که دستم بود،ولخرجی کردم و کتاب خریدم.میگم چه موقعی هم خریدمش...با اینکه 1 هفته نیست خوندمش بازم هوس کردم بخونم!
امروز واسه اولین بار توی Outlook برنامه ریزی کردم...نصفش رو انجام دادم...واسه منی که همیشه علاف بودم و بی نظم یعنی خیلی پیشرفت...
من بالاخره اونو بهت میدم....خوب؟
نظرات 6 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 23 آبان 1385 ساعت 01:53

داداشیم من یه پیشنهادی دارم. می خوای یه جوری بنویسی ما نفهمیم توی تکست ادتوری ورد ای چیزی بنویس سیو کن رو هارد. میترسی کسی ببینه آپلود کن جایی... هوس وبلاگ داری؟ یه وبلاگ بزن مثل من آدرسش رو به کسی نده :دی ... غرض اینکه مرامی یه جوری بنویس دو کلومش رو ما بفهمیم... مثلاً انصافه که عادت می کنیم ای رو که من برای مردم خریده بودم و دادم به تو که بخونی یاد کنی و از این حقیر یاد نکنی؟ نه خداییش... مرام اینه؟ :پی :*

سجاد سه‌شنبه 23 آبان 1385 ساعت 08:59

به مریم:
نه به مولا...اشتب شد...ببخش ما رو همشیره...

Sweet Euphoria سه‌شنبه 23 آبان 1385 ساعت 18:35 http://sweet.com

خوش به حال Sweet ؟ با منی ؟

مرمر سه‌شنبه 23 آبان 1385 ساعت 22:35

آشفته ای ها!!!

نازلی چهارشنبه 24 آبان 1385 ساعت 00:21

آخ مریم جون قربون دهنت
حرف دل ما رو زدی
راستش من دوشنبه که اینجا رو خوندم با خودم گفتم دیگه بهتره هیچ چی نگم...چون من دوست ندارم کامنت الکی بذارم
وقتی از موضوعی سر در نمیارم...نوشته های اینجا هم که معمولا من ازشون هیچی سر در نمیارم
اما دیروز با خودم گفتم خوب میرم در مورد اون قسمت هایی که متوجه شدم کامنت میذارم (چون اعتقاد دارم کسی که وبلاگی رو میخونه نباید بی سر و صدا بذاره و بره !!!)
خلاصه مه باز هم میگم
سجاد خان هر جور بنویسی ما حق اعتراض نداریم چون اینجا متعلق به شماست ...

حالا بریم سراغ کامنت اصلی !
۱.محمد ! گوشی رو بردار سجاد کارت داره ...
۲.چیبس سرکه نمکی ٬ خوردم اما نه زیر دوش...اینبار امتحان میکنم
۳.آره کشیدم ...یعنی امتحان کردم...چیز مزخرفیه !
۴.من هم دیشب خوابم نمیامد اما ...(در پایین بهش اشاره میکنم)
۵.نظری ندارم در مورد فیلم ...اما فلوت دوست دارم
۶.نصف شب ها ؟ من هم دارم بزرگ میشم...سعی کردم کمتر غر بزنم و گریه کنم...میشه بپرسم به چه کمکی احتیاج داری ؟ (البته اگه مربوط به من نیست ناراحت نمیشم اگه جواب ندی !)
۷.اینجا رو که خوندم با خودم گفتم برم کتابایی که یک دوست! بهم داده بود رو بخونم...عشق بدون شین و قاف و نقطه بود فکر کنم... برداشتم (چون بهم پبشنهاد کرده بودی اول اون رو بخونم !) صفحه اول رو که خوندم خوابم برد ! (این همونی بود که گفتم بهش اشاره میکنم...هر وقت خوابت نگرفت کتاب بخون...)

من برم سر درسم...

سجاد چهارشنبه 24 آبان 1385 ساعت 20:10

به نازلی:
باور کن به نظر خودم واضح واضح نوشتم...
به محمد احتیاج دارم!!!
گفته بودم روی ماه رو اول بخون و حکایت عشق...رو آخر...معلومه توجه نکردی به درس :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد