زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

دیشب بعد یه خرده حرف زدن با یه دوست خوب! رفتیم با پسرخاله و دخترخاله ام پارک.پسر یه خاه و دختر یه خاله دیگه.خانواده شون رفته بودن مسافرت جفتشون.ساعت 1 نصف شب هوس غذا خوردن کردیم و کل تهران رو گشتیم تا یه ساندیچی پیدا کردیم که باز بود.نزدیک 2:30 برگشتیم خونه.منم بعدش تشستم تا 4:30 فیلم دیدم و بعدشم تا 11 صبح خوابیدم...

دیروز کولرمون رو راه انداختم.3،4 سالی میشه که دیگه بابا نمیره درست کنه.یعنی از 2 هفته پیش هی می گفتیم گرمه ها.ولی هیچ کدوم حوصله نداشتیم بریم...جالبیش اینه توی پاییز کسی حوصله اش نمیاد بره آب کولر رو که دقیقا فقط 2 دقیقه کار می بره خالی کنه و هر بهار باید 2 ساعت تهشو بسابی تا تمیز بشه اون همه جرم ته کولر :))
نظرات 3 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 23 اردیبهشت 1386 ساعت 23:28

کولرو چه جوری راه می ندازن؟؟؟؟!!!

اول از همه میرن پشت بوم.بعدش اون یه سانت جرمی رو کخ ته کولر گرفته و تو آب شهری نوش جان می کنیم رو می سابن تا پاک بشه.بعدش پمپ رو که نیم سوز شده عوض می کنه.پوشال ها رو اگه تعویض لازم داشته باشه عوض می کنن.روغن کاریش می کنن.با یه سری خرده ریز دیگه :دی

حالا حساب کن ما کولرمون شیب داره به اون طرف که سوراخش نیست :))

مرمر دوشنبه 24 اردیبهشت 1386 ساعت 13:27

تا تو باشی تنبلی نکنی:دی
بچه جون با این وضعت آخرش می مونی رو دست مامان بابات ها!‌کی میاد تو رو بگیره آخه با اینهمه تنبلی:دی

کی میاد بگیره؟ :-؟
استاد عزرائیل؟ :دی
فرقی نداره با اینکه آدم بخواد زن بگیره.در هر صورت جفتشون جونت رو می گیرن :))

مرمر دوشنبه 24 اردیبهشت 1386 ساعت 20:36

ااااااا؟ مطمئنی؟؟ اصولا آقایون از این حرفا زیاد می زنن. فقط من نمی دونم چرا در به در و بدبخت یه جفت چشم شهلا می شن! هااااااااااااااااان؟؟

نمی دونم والا...منم هیچ وقت نفهمیدم...نمی دونم نون شون کمه،آبشون کمه،چه مرگشونه که هلاک شهلا میشن :دی

ولی خداییش بعضی از این خانوم ها نمایندگی رسمی عزراییل در زمینند.اینو قبول نداری؟ :دی
حالا بعضی هاشون با چشم شهلا،بعضی هاشون با کمربند شهلا :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد