زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

قیج قیجم...اونروزی تو ملی منتظر مینی بوس بودم.یه یک ربعی طول می کشید تا راه بیفته...رفتم شروع کردم با گربهه ور رفتن.یه ذره نازش کردم و بعدش رفتم.توی مترو خواستم آب بخورم دیدم دستم کثیفه!!! با یه دستم فشار دادم تا آب بیاد و اون یکی دستم رو شستم.بعدشم برعکس.ولی چون صابون نزدده بودم اصلا حس اینکه تمیز شده نداشتم.خلاصه دستم رو گرفتم زیر آب و میل فرمودم... فکر کنم نزدیکای پیاده شدن بود که یادم اومد اصلا این شیرها طراحی شده تا بدون اینکه دستت رو بگیری زیرش بتونی آب بخوری!!! جمعه آخرین امتحانه...به مکتب نمیریم.امتحانمونم جمعه ها می افته دیگه...اصلا امید ندارم پاس کنم.ریاضی 2 دارم...هنوز نصفش رو حتی روخونی هم نکردم...دعا کنید پاس بشه :( همین جوریش هم اگه بخوام تا آخر بخونم 7 ساله تموم میشه :((
نظرات 3 + ارسال نظر
مرمر چهارشنبه 30 خرداد 1386 ساعت 22:44

سر رات قربون دستت کامنتات رو هم تایید کن :|

نرگس پنج‌شنبه 31 خرداد 1386 ساعت 16:16

اییییییییییی... بازم گربه... ؟؟!!! من نمیفهمم گربه تو ملی چیکار میکنه ؟؟
بعد هم امتحان چطور بود؟؟ فردا هم که امتحان داری... هفت سال کم نیست...اما یادت باشه...بدتر زمانیه که بعد هفت سال بفهمی الکی گذشته و خدا نیارد آن روزی را که ببینی دیر شده است...از ما گفتن بود

نرگس پنج‌شنبه 31 خرداد 1386 ساعت 16:17

از شما هم نشنیدن..خودم میدونم نمیخواد بگی :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد