حس می کنم وقت فرار رسیده بازم...خانه به دوش شدم...هر چند ماه یه بار،کل خاطراتم رو بر می دارم،راه می افتم و میرم یه جای دیگه می ذارمشون زمین...حس می کنم بازم وقت اسباب کشیه...
میدونی اشکال کارت کجاست سجاد؟؟درست همین جا...همین جا که تا هر چی میشه حرف بند و بساط جمع کردنو میزنی و فرار کردن... حرف نزدن وبه خیال خودت کوتاه اومدن.. سکوت کردن و به خیال خودت اونایی که باید حرفات رو بشنون ...اونایی که از من و همه اوناییکه تا حالا اینجا بودن محق ترند برای شنیدن حرف... حرفتو نمی فهمن... بذار یه چیزی رو بهت رک و پوست کنده بگمحالا که میخوای بند و بساطت رو جمع کنی و بری... ایجاد رابطه کار ساده ای نیست... رابطه با پسر با دختر با همسایه با همکلاسی..با مادر با خواهر با برادر... اصلا فکر نکن کار ساده ایه... حداقل برای تو سخته چرا که تو توی خیلی مواقع میخوای به جای پیدا کردن راه حل دنبال مقصر بگردی... فلانی درکم نمیکنه...فلانی نمی فهمه من چی میگم..فلانی چون اون کار رو کرده من کارم کشیده به اینجا و یه بار نمیگی که تو چیکار کردی که دیگران فلان حرفو بهت زدن..نمیتونن درک ات کنن... توی تمام جر و بحثها و تمام حرف و حدیثا و کانتکتها و الخ یه طرف ماجرا تویی...طرف دیگه ماجرا حرف داره برای گفتن...و با شناختی که ازت دارم شاید خیلی وقتها هم حرفاش از تو بهتره... اما جایی که حرف ات درسته ... با پذیرش حرف دیگران... احترام به نگاهشون بی زحمت یه لطفی بکن..فکر فرار و بند و بساط جمع کردن و سکوت کردن و ادای بچه مظلوما رو در آوردنو بذار کنار و مرد و مردونه وایسا حرفتو بزن... و من یه چیزی رو با قاطعیت حدس میزندم که وقتی میشینی به حرف زدن تن صدات همچین میره بالا ...قد بازی ات میگیره و شدیدا می افتی روی دنده محکوم کردن طرف مقابل ات غافل از اینکه بدترین راه مباحثه محکوم کردنه طرف... و بهترین راهش اوردن دلیل منطقی و درست برای اثبات حرف خودت... تو خیلی هم بیجا میکنی اگه این کامنت رو تایید نکنی... گفته باشم ...
این کارا رو من هم زیاد کردم
انقد از این خونه به اون خونه کردم
ولی تو هر خونه ی جدید بعد یه مدت دوباره همون حس قبلی و دوباره ....
.
.
.
من خوبم
:)
میدونی اشکال کارت کجاست سجاد؟؟درست همین جا...همین جا که تا هر چی میشه حرف بند و بساط جمع کردنو میزنی و فرار کردن... حرف نزدن وبه خیال خودت کوتاه اومدن.. سکوت کردن و به خیال خودت اونایی که باید حرفات رو بشنون ...اونایی که از من و همه اوناییکه تا حالا اینجا بودن محق ترند برای شنیدن حرف... حرفتو نمی فهمن... بذار یه چیزی رو بهت رک و پوست کنده بگمحالا که میخوای بند و بساطت رو جمع کنی و بری... ایجاد رابطه کار ساده ای نیست... رابطه با پسر با دختر با همسایه با همکلاسی..با مادر با خواهر با برادر... اصلا فکر نکن کار ساده ایه... حداقل برای تو سخته چرا که تو توی خیلی مواقع میخوای به جای پیدا کردن راه حل دنبال مقصر بگردی... فلانی درکم نمیکنه...فلانی نمی فهمه من چی میگم..فلانی چون اون کار رو کرده من کارم کشیده به اینجا و یه بار نمیگی که تو چیکار کردی که دیگران فلان حرفو بهت زدن..نمیتونن درک ات کنن... توی تمام جر و بحثها و تمام حرف و حدیثا و کانتکتها و الخ یه طرف ماجرا تویی...طرف دیگه ماجرا حرف داره برای گفتن...و با شناختی که ازت دارم شاید خیلی وقتها هم حرفاش از تو بهتره... اما جایی که حرف ات درسته ... با پذیرش حرف دیگران... احترام به نگاهشون بی زحمت یه لطفی بکن..فکر فرار و بند و بساط جمع کردن و سکوت کردن و ادای بچه مظلوما رو در آوردنو بذار کنار و مرد و مردونه وایسا حرفتو بزن... و من یه چیزی رو با قاطعیت حدس میزندم که وقتی میشینی به حرف زدن تن صدات همچین میره بالا ...قد بازی ات میگیره و شدیدا می افتی روی دنده محکوم کردن طرف مقابل ات غافل از اینکه بدترین راه مباحثه محکوم کردنه طرف... و بهترین راهش اوردن دلیل منطقی و درست برای اثبات حرف خودت... تو خیلی هم بیجا میکنی اگه این کامنت رو تایید نکنی... گفته باشم ...
نکنی این کارو ها...
چقدر نرگس خوب گفته...
اسباب کشی تعطیل...