زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

هیچ وقت یادم نمیره...کوچه ی بالای شرکت هادی اینا...تابستون 2 سال پیش...گفتی تا وقتی بلند بشی من مثه دیوار پشتت وایسادم.تکیه بده به من و بلند شو...چرا من یهو یاد این افتادم؟ :|

می دونی؟هیچ وقت تو عمرم مجبوب نبودم...اصلا یادم نیست قبلا هم اینو گفتم یا نه...
سال اول دبیرستان برای نماینده ی کلاس شدن رای گیری داشتیم.منم خر شدم و اسمم رو نوشتم.خوب فکر کنم نتیجه معلوم اشه دیگه !!! فقط یه رای آوردم و اونم خودم بودم :))
هیچ وقت از اون کسانی نبودم که حرفشون حجته! از اونا نبودم که معلم ها سر کلاس مثال هاشون رو با اون می زنن...از اونا نبودم که فوتبالشون خوبه و همه می شناسنش و ازش تعریف می کنن...اشتباه نشه! احتیاجی نداشتم و هیچ وقت برام عقده نشد.ولی از اونا نبودم...
وقتی سال دوم از مدرسه اخراج شدم حتی تا خود روز اول مهر منتظر بودم بچه ها یکی شون بره و بگه که این پسر حقش اخراج نبود.ولی کسی نگفت.هیچ کس نگفت.از بین اون همه آدم،از بین نزدیک 120 نفر،فقط ممد بود که گاهی وقت ها سراغم رو می گرفت.یه دوستی معمولی داشنیم.سال سوم راهنمایی سر یه مسئله ای که اصلا یادم نمیاد و ولی مطمئنم که اشکال از من بوده دعوامون شد و ارتباطمون کات شد...سال اول دیرستان اومد پیشم و معذرت خواست.خواست آشتی کنه و من نخواستم...نمی دونم چی شد،ماه روضون همون سال خدا زد تو سرم و یهو وسط کلاس رفتم پیشش و روبوسی کردم.شاید اون موقع فکر کردم خیلی مردم و کلی با مرامم...شاید فکر کردم کلی منت بر سرش گذاشتم،ولی حالا می بینم اونی که این وسط سود برد من بودم.اونی که یه چیزی به دست آورد من بودم.مد تنها کسی بود که بعد اخراج شدنم منو تنها نذاشت.تنها کسی که منو آدم حساب کرد و می کنه...یه بار می گفت من هرکس رو که برام فایده ای نداشته باشه از دوستام می ندازمش بیرون.خیلی اون موقع فکر کردم که منم حتما جزء اوناییم که میذاره کنار.ولی بهم گفت می دونم تو آخرش به یه جایی می رسی! نمی دونم.حس می کنم باید برسم.نه؟حالا...
اوووم...وقتی رفتم علامه امینی بازم مثه قبل بودم.ولی خوبیش این بود باز با 3،2 تا از دوستام یه ذره بهتر بود...یه گروه 5 نفره که بیشتر با هم بودیم.....هرچند خیلی هم روی اونم نمیشه حساب کرد :| قبول کنید وقتی با 4 نفر آدم 6 سال دوست بودید و بعدش یهو می بینید که توی 2 ماه هیچ کدوم ازتون خبری نگرفتن،تعجب می کنید که توی یه دنیای مجازی با 5 روز نبودن یه عده نگرانت بشن...یه عده ای که نمی دونی تکلیفت باهاشون چیه.....نمی تونی دوستشون داشته باشی،نمی تونی بهشون دل ببندی،نمی تونی هیچ کاری باهاشون کنی....همیشه تکلیف آدم سردرگمیه با یه عده....به خاطر وضعیت خودمم هست ها...می بینی یه نفر نگرانت میشه.تو هم ،چه جوری بگم،با مقایسه کردن این آدم و دوست های خودت،یه ذره توجهت جلب میشه.نباید بشه؟ بعدش تا میای یه ذره نزدیک تر بشی همه فرار می کنن...بازم می رسی به همون قضیه ی مسخره ی اول...هیچ وقت تو عمرم محبوب نبودم....هیچ وقت....

پ.ن: این حرف ها با هیچ کس خاصی نبود به خدا...به دل نگیرید...

یعنی فقط در این حد بلدم که بگه آیا میشه از انتگرال مشتق گرفت و من بگم آره...