زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

کم کم سال های عمر انقد داره زیاد میشه که حتی روزهایی که دوستشون داشتم،دارن تبدیل میشن به روزهای عادی که شاید دیگه حتی حوصله شونم ندارم...
دیشب با جمال رفته بودیم آکادمی.توی دفتر نشسته بودیم یهو دیدم کفاشیان از جلوی دفتر رد شد.بعد یوخده که من داشتم می رفتم نماز بخونم دیدم اون اومد از نمازخونه بیرون.یه سر کوچولو تکون دادم و اونم یه سر کوچولو تکون داد.کاش بهش سلام می کردم.یه دفعه حسین رضازاده اونجا بود.بهش سلام دادم،محل نذاشت بی تربیت!
بعدشم که واسه افطار رفتم،چند تا از تکواندو کارها اونجا بودن.هادی ساعی هم اومد بعدش.خواستم برم در مورد شورای شهر باهاش بحث کنم یوخده :دی ولی نشد.اونقدم یخن.الکی الکی هرهر می خندیدن.
بعدشم دلم می خواست افطاری خونه آقا دایی اینا برم،ولی نمی تونم و حالم گرفته شد.از کل فامیلمون،فامیلای اونا رو خوشم میاد.راحتن.ادا در نمیارن...
صبح سحر نشستم به چرند گفتن...برم بخوابم بابا...
نظرات 3 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 28 شهریور 1386 ساعت 11:24

این اقا دایی علی دایی نیست که احیانا...گفتم دیگه خیلی مهم شدی...یه امضا ازت بگیریم:))
ببین فکر کنم رضا زاده اصلا تو رو ندیده... سخت نگیر :دی

فاطمه چهارشنبه 28 شهریور 1386 ساعت 18:04

خب بچه جان تو اونا رو می شناسی اونا که تورو نمی شناسن..این آکادمی که گفتی کجاست؟؟

سلام که می تونه بکنه دیگه !!!
آکادمی ملی المپیک و پارالمپیک.توی مجموعه انقلاب.سالن بدنسازی کاملی داره و کلی سالن واسه رشته های مختلف.خیلی از تمرین های تیم های ملی اونجا برگزار میشه .پول می گیرم تبلیغ می کنم :دی

مریم پنج‌شنبه 29 شهریور 1386 ساعت 21:52 http://dailysmile.blogfa.com

حقش بود اصلن سلامش هم نکنی
اصلن خوشم نمی آد ازش
رضا زاده رو میگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد