زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

انگار شده یه کار تکراری...که هر بار قبل از شروع امتحانات و موقع درس خوندن...یه دور بشینم به این فکر کنم که چرا اصلا من باید این رشته ی مزخرف رو بخونم؟؟؟بعدش هزار و یکی دلیل منطقی و غیر منطقی واسه خودم میارم واسه ادامه دادن همین...که دوباره یه سوال ساده میاد که چرا نباید اینو ول کنم و برم دنبال چیزی که دوستش دارم؟؟؟ دوباره روز از نو و روزی از نو...خودم می دونم...بعد 4 سال...دیگه شهامت ول کردن این رو ندارم...اگه داشتم هم می گفتم این همه عمرم رو به خاطرش تلف کردم.حداقل یه مدرکی ازش بگیرم...ولی حالا که هر بار کتاب رو باز می کنم و حقوق بازرگانی رو می بینم که نمی فهمم چرا وقتی کتابش هست ما باید حفظش کنیم...نمی فهمم چرا تربیت بدنیمون کتاب داره...نمی فهمم توی کتاب وقتی گفته اصل قضیه اینه،ولی به نظر من درستش اینه،اون وقت کدوم رو واسه امتحان باید بلد باشم...
بعضی وقت ها فکر می کنم دلیل همه ی این ها نداشتن یه همدمه،یکی که امید آدم باشه...(آخ آخ...الان مامان اینجا بود چنان حرف از تعدد دوست دخترهای من می زد که دیدنی بود :دییی مثلا در برنامه ی ارائه شده ی مامان،گلاب به روتون،عادله هم دوست دختر من حساب میشه،چون وبلاگش رو می خونم :))))) دیگه با کسی حرف زدن که واویلا!!!‌)
هنوز...از تابستون تا حالا...درباره ی عشق فکر می کنم...دوست داشتن...ازدواج...ولی به نتیجه نمی رسم...اینکه عشق چیه...اصلا آدما کی می فهمن که واقعا عاشق شدن...آدم با یکی که عاشقش باشه فقط ازدواج باید بکنه؟یا همینجوری بری خواستگاری یکی که تا حالا ندیده بودیش و نیم ساعت حرف بزنی و متوجه بشی که باهاش کلمه ی تفاهم رو یه معنی تازه میدی و بعدشم یه آژانس می گیری میری محضر و خلاص (به کسر خ)...نمی دونم...فقط اینکه خودم داره پدرم در میاد از این بلاتکلیفی...از این همه سوالی که جوابشون رو نمی دونم...از این ترسو بودن خودم که وقتی به یه کاری فکر می کنم،عوض مهم بودن خودم،به این فکر می کنم که حوصله ی حرف و غرغر هیچ کس رو ندارم واسه کارهای مورد علاقه ام،پس بی خیال اون کار میشم...نمی دونم...
نظرات 6 + ارسال نظر
نرگس دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 10:53

شروع شد...غر میزنه حالا... تو فقط یک بار..فقط یک بار بشین در مورد درس خوندن غر بزن تا خودم حلق اویزت کنم...به یاد اون روزهایی که من گلوم اینجا و اونجا و همه جا پاره شد بس که داد زدم بشین درس بخون...وقت نداری... فقط یه بار تو غر بزن دیگه..و وای به حالت اگه پاس نکنی...
بعدشم تو تا مدرکتو عین بچه ادم نگیری... اخلاقتم درست نکنی من واسه ات نمیرم خواستگاری ...گفته باشم

روهام سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 06:46 http://rooham.blogfa.com

اگه قرار باشه حلق اویز بشی من حاضرم چهارپایه رو از زیر پات بکشم!!! دی :

مرمر سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 15:27

می گن اولین قدم برای حل یه مشکل شناختن اون مشکله مستر زویی!

مرمر سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 15:28

چقد همه اینجا ذوق کشتنت رو دارن! منم بازی :دی

maryam سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 16:40

omran man dige baraye in posta comment bezaram

فاطمه چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 18:48

غر نزن همینم قبول نشده بودی الان رشو می زدی!‌من که تورو می شناسم:دی

خیلی تنبلی خودتم خووووووووووووووووووووب می دونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد