خوراک این روزها شده 200 تومن پول.میدهی به روزنامه فروش و 2 تا رنگارنگ میگیری و 2 تا دبلیو آر...اصلا این روزها،وقتی همان 10 تومن سرماه را که همیشه میگرفتی،نگرفته باشی،هیچ چیز بهتر از 2 تا رنگارنگ نصیبت نمیشود...اصلا تو غلط می کنی که موقع گشنگی به نارنجستان و نایب و ترنج و حتی هایدا فکر کنی.هایدا یعنی خرج 3 روز .یعنی ...ولش کن اصلا...
مغرورم...اصلا همه ی مشکل از همین جا شروع می شود...نمی توانم ببینم کسی به من بگوید درس بخوان.نشین اینجا.غذا بخور.حرفش را زمین نمی اندازم.ولی گوش هم نمی کنم...اصلا یکی بیاید یک راه کم کردن از غرور را به من یاد بدهد...
با ممد بیرون بودیم.بعد از اینکه کلی حرف زد،منم یه کم ناله کردم.گفتم میتونم الان بشینم همین جا و زار زار گریه کنم.گفت بشین،منم باهات گریه می کنم.نشستم.جلوی تربیت بدنی دانشگاه.دور از شلوغی سینما بهمن،روبروی بازارچه کتاب.شروع کردم به شمردن مردمی که از اونجا رد میشدند.ممد کلی حرف زد و من کلی حرف داشتم،شاید هم نداشتم.فقط دلم می خواست گریه کنم.اما 10 بار اشک توی چشم هام جمع شد و رفت.اصلا انگار ناخودآگاه شدم اون جوری که اون می خواست.دیگه گریه کردن برام سخت شده...ممد ازم قول گرفت...ولی نمی تونم.بازم تقصیر این غرور لعنتیه...
برای Z نوشت :من نمی دونم...من نمی دونم که می خواد برگرده یا نه...اصلا تو بیا اونقدر من رو بزن تا بمیرم...ولی همه ی اون حرف ها...یعنی آدم به همه چیز عادت می کنه.یعنی محکم باش...یعنی از برگشتنش خوشحال شو و از برنگشتنش ناراحت نشو...من...نمی دونم...
یه بار دیگه بی زحمت غرور رو واسه خودت شدیدا و عمیقا تعریف کن!!:)
حرفای ما فایده ای هم داره؟
مثه حرفای تو که واسه من فایده نداره:دی
دبلیو ار چه میباشد؟..اقا اصلا توی صحن دانشگاه بکش ژایین بشاش به در و دیوار دانشگاه تا خلاص شی...حیف نیست اشک از خودت مایه بذاری
ببشخیدا!ولی دبلیو آر چیه؟خوردنیه؟
خوندنی نخوندههاتو؟گفته بودی میخونی!نظرت چی بود؟
تا فرصت باز از دست نرفته....:)