زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است

به یاد لعل تو و چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است

حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طره لیلی مقام مجنون است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است

از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است

چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است

دل بیخودی طلب یار می‌کند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است

اینم فال شب یلدای ما...
شاید تعریف اتفاقات بمونه واسه شب...


نظرات 2 + ارسال نظر
مریم شنبه 1 دی 1386 ساعت 17:41

فال شب یلدا هم نداشتم

مریم دوشنبه 3 دی 1386 ساعت 04:48

من منم ُ اون قبلی من نیستم. اون اهم ه هم من نیستم. حالا اه نفهمیدی کیم ، هوای شوهر و بچه ام رو داشته باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد