زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

به عنوان یک دایی الگو و فداکار،شدم لولوی سر خرمن.از آب میوه و سیب و پرتقال گرفته تا جیش کردن این بچه، حضور من الزامیه.تنها دلیلی که غذا می خوره اینه که بتونه منو بزنه زمین.وقت هایی که خودش جیش نمی کنه،فقط کافیه بهش بگم علیرضا تو میری جیش کنی یا من برم؟ چنان می دوه سمت دستشویی که انگار اونجا دارن کباب چنجه و بوس میدن به همه.وقت هایی که نمی خواد چیزی رو بخوره، یعنی وقتی واقعا دلش نمی خواد، وقتی تهدیدش می کنی که من بخورم قوی بشم یا تو می خوری، چنان می پره و گریه زاری راه می ندازه که نه تو نخور قوی شو، دوست ندارم قوی بشی.خلاصه که بساطی داریم...
قبل از اینکه مریم اینو بگه من لو میدمش.امروز رفته بودم دنبال مریم، وقتی اومد توی ماشین ازش پرسیدم خوش گذشت؟ مریم جواب نداد و یه کله تکون داد و علیرضا ازش پرسید خوش گذشت؟ مریم گفت الحمدلله.علیرضا هم نمی دونم اینو از کجاش در آورد.برگشت گفت بسم الله الرحمن الرحیم.یعنی مرده بودیم از خنده ها :))
اگه این روزها علیرضا و شیرین بازی هاش نبود، نمی دونم قرار بود چه جوری بگذره ...
نظرات 1 + ارسال نظر
روهام پنج‌شنبه 25 بهمن 1386 ساعت 22:03 http://rooham.blogfa.com

قربون این علیرضا برم که اینقدر شیرین زبونه! حالا انگار که من می شناسمش!!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد