زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

دیروز رفتم پیش داییه.خوب قشنگ معلوم بود که هیچ کاری برام نمی کنه.فرستادم پیش مدیر مالی شون و حرف زدیم یه کم با هم.گفتش برو کلاس های حسابداری.البته اولش گفت کارمند نشو.گفتش اگه مجبور شدی کارمند بشی،حسابدار بشو،چون همه جا حسابدار لازم دارن.عمرا حاضر نیشتم تا آخر عمرم بشینم یه گوشه توی یه دفتر و ببینم که مدیرها حقوق های میلیونی میگیرن.ولی میرم کلاس هاش رو.گفتش برو و بعدش من برات کار پیدا می کنم.میرم که تا وقتی که بتونم یه سرمایه جمع کنم و خودم برای خودم کار کنم.و اینکه اگه یه وقتی دستم به جایی بند نبود،چیزی بلد باشم که بتونم باهاش دوباره شروع کنم همه چیز رو.
اما این آقای مدیر مالی کولاک بود.مطمئنم اولش که دیدمش چشمام 4 تا شد.یه مرد 55 ساله حدودا.سبیل داشت با یه ریش کوچیک زیر لبش.وسط سرش تقریبا مو نداشت و موهای بلند بغل سرش روی هوا توی هم پیچیده بود.نه ژلی زده بود و نه چیز دیگه ای.اما انگار عمدا جوری خوابیده بود که موهاش توی هم بگوره و بره هوا.فرض کنید موها از بغل گوش اومده بالا تا بالای سرش رفته و 2-3 سانت از سرش بالاتره.فاجعه بود.عینک هم داشت.فکر کنم تا یک ساعت اول به دیدن قیافه ش عادت نکردم.
حرف زدنش من رو عاشق کرد.کل مدت داشت از خاطرات دانشجویی و دانشگاه می گفت.اومد بعد کلی آدرس یه موسسه رو بده که قبلا توش تدریس می کرده.گفت توی میدون فردوسی بود.اسمش...اسمش...هر چی فکر کرد یادش نیومد.گفت یکی هم توی جمهوری بود.کوچه ی...کوچه ی...یادش نیومد.دوباره گفت یکی هم توی کریمخان بود.اونم یادش نیومد.لطف کرد و گفت اگه جلوی بهجت آباد وایسی دقیقا روبروته،البته من 20 سال پیش اونجاها تدریس می کردم.تقریبا مطمئن شدم هیچ کدوم دیگه وجود خارجی ندارن.چون روبروی بهجت آباد رو یه ساختمون گنده ساختن و هیچ اثری از آموزشگاه وجود نداره.داشت می گفت من اون موقع ها ماهی 400 تومن حقوق می گرفتم.آخر سر با 24 هزار تومن پس انداز برگشتم تهران.هرچی فکر کردم که چه جوری میشه به نتیجه نرسیدم.می گفت بهترین جای تبریز، یه آپارتمان گرفتم،ماهی..ماهی 600 تومن اجاره.به روی خودم نیاوردم که ماهی 400 حقوق می گرفت.خودش یهو رفت توی فکر و گفت نه...من ماهی 400 حقوق می گرفتم.چه طوری 600 پول اجاره می دادم؟آها! ماهی 60 تومن اجاره میدادم.و من بازم نفهمیدم از کجا 2400 تومن پس انداز کرده بود....
ولی آدم دوست داشتنی ای بود :)

پ.ن1: کاش یکی پیشم بود که چیزهایی رو که میخوام یاد بگیرم بلد بود و بهم یاد میداد.به جان خودم اگه اوناسیس هم بودم،دلم نمیومد این همه خرج کلاس های مختلف بدم که معلوم نیست به درد میخورن یا نه...

پ.ن2: من از همین تریبون اعلام می کنم اولین حقوقی که بگیرم، همتون رو دعوت می کنم به صرف شام.نه به خاطر حقوق.بنده اکنون یک مشمول ِ معاف از خدمت وظیفه ی عمومی می باشم.این کارت یعنی 2 سال هدر رفتن عمرم جبران شد.یعنی مدتی که بقیه سربازند،من میتونم جبران گدشته رو بکنم.ثبت نام کنید که من بعدا که تبش بیفته،مطمئنا میزنم زیرش!
نظرات 4 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 14:06

ااایییییییووووولللللللل... مبارک باشه... حیف که من نیستم که شامش رو بخورم

شام ِ شوما سرجاشه.تشریف بیارید هروقت میدم خدمتتون :X

دل‌نبشته‌ها دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 22:30 http://delnebesht.blogspot.com

یوهووووووووووووووو!تبریکات فراوان ما را پذیرا باشید!بابت معافی و این که قرار است چیزی یاد بگیرید و جبران مافات کنید جناب سجاد خان!آفرین!واقعاْ آفرین برو جلو ببینیم چه میکنه این آق سجاد!!:)
خوشحال شدم خیلی زیاد!این پستت خدایی حال داد خفن!!بعد از اون پستای ناامیدانه!امیدوارم همینجوری بری جلو و بزنی تو گوش هرچی تنبلی و ناامیدیه!نبینم جا بزنیا!

خیلی ممنون :)

پیرهن پری سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 11:39

اَی نامرد
ببین حالا کی به فکر شام دادن افتاده !
اینه رسمش رفیق؟؟! :((

من که گفتم الان فقط رزرویشن ه که.بعدش شاید یهو من اون موقع که تو اینجا بودی شام دادم.خوبه؟

پیرهن پری سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 11:39

ولی خوب از همه چی که بگذریم
کلی تا خوشحال شدم از این بابت !!
امیدوارم کارا خوب پیش بره :)‌

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد