زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

منتظر یک دستم...دستی که مرا از وسط همه ی نشنیدن ها و خفگی ها و پایین رفتن ها و دیدن نور بالای سرم، بکشد بیرون و ظالمانه بیندازدم دوباره وسط این هیاهو و شلوغی...
نظرات 8 + ارسال نظر
مریم شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 17:36

گشتیم نبود ، نگرد نیست

نرگس شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 23:57

همینه که اتفاقی نمی افته دیگه... خدا بهت دو تا دست داده باز تو چشمت به دست بقیه اس؟؟؟

پیرهن پری یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 10:08

پیرهن پری یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 10:10

هیچ چی عوض نمیشه اینجوری که !!
باز همون آشه و همون کاسه ... !

زهره یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 18:48 http://www.zohreh_f.persianblog.ir

دستی نیست..هی خود آدم از سر جای خودش کم کم سرک می کشه و نگاه می کنه اطراف رو و با خودش فکر می کنه...نه مثل اینکه به این بدی ها هم نیست و می ره بالا و ادامه می ده ....انقدر که دوباره یه جا کم میاره و دوباره می ره وسط همه ی خفگی ها و پایین رفتن ها و دوباره......
دستی نیست....ما انسانها محکوم به تنهایی هستیم...و غرق در احساس ها و فکر هایی که درک دو قدم آن طرف تر را هم سخت می کنه....

نیکو سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 21:06

یادم روزی دوستی به من گفت ، آدم های قوی انتخاب می کنند و ضعیف ها انتخاب می شن، از اون روز تصمیم گرفتم که انتخاب کنم ، پس دستی رو که خواستم انتخاب کردم...دوستم بایست و دستی رو که می خوای تو انتخاب کن...خیلی آسون ..فقط بخواه ..

هستی پنج‌شنبه 9 خرداد 1387 ساعت 15:34 http://دستهاي آبي

انتظار نکش!‌ هیچ کس پیدا نمیشه! چون اونم منتظره...
خودت دست به کار شو.

آنی یکشنبه 12 خرداد 1387 ساعت 23:21

انتطار بیهوده یه ! باید خودت بخوای..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد