زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

عاشقانه ی آرام...نه اینکه آرام نبوده باشد ها، آرام نبوده...نه اینکه عاشقانه نبوده باشد، فقط عاشقانه نبوده...هیچ وقت نه آرام بوده و نه عاشقانه...حالا باید عاشقانه طلب کنم یا آرام نمی دانم...یا اینکه باید از عاشقانه آرامم را بخواهم...آرام می خواهم اما...دلم نا آرام است عزیز دلم...
نظرات 5 + ارسال نظر
نیکو جمعه 24 خرداد 1387 ساعت 23:37

هلیا هیچ چیز تمام نشده بود.هیچ پایانی به راستی پایان نیست . در هر سر انجام مفهوم یک آغاز نهفته است . چه کسی می تواند بگوید تمام شد، و دروع نگفته باشد...
رسیدن بخیرررررر....

پیرهن پری یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 01:16

امان از دل
امان از دلی که نا آرام است ...

نیکو (خودم ) یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 14:18 http://www.mypaper.blogfa.com

حالا خوبه تو می دونی دلت نا آرومه !!!
اما من چی بگم ... آرومه ... اما می دونم آرامش قبل از طوفانه ...

طلب نکن !!!

میدونم بازم تایید نمی شه !!!
همین !

زهره یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 18:07 http://www.zohreh_f.persianblog.ir

فوق العاده بود این متن....با همه ی متن های قبلی اینجا تفاوت داشت...خیلی لذت بردم ...خیلی.
اون شعر توی وبلاگم رو هم از توی سایت مستور پیدا کردم.نمی دونم توی اون کتاب هست یا نه..

آنی پنج‌شنبه 30 خرداد 1387 ساعت 10:33

آرامش بخواه!
کامنت اول منو برد به چند سال پیش.. کتاب محشریه! « بار دیگر شهری که دوست میداشتم».

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد