زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

سرکار بودم چند روزی.از اول هفته رفتم یه داروخانه و قرار بود به عنوان صندوقدار کار کنم.با حقوق کم و بدون هیچ گونه مزایا٬ با یه رییس بداخلاق.بعد از ۳-۲ روز٬ افتادم دنبال یه کار دیگه و به هرجایی که عقلم قد می داد سر زدم که کار میخوام.حالا اگه کار بهتر پیدا شد که هیچ٬ اگه نشد و مجبور شدم توی همین داروخانه با رییس بداخلاق و آدم های خوبش بمونم٬ خدا به خودم و اخلاقم رحم کنه. آخه نمی فهمید که من چقدر جلوی خودم رو گرفتم که نزنم این رییس داروخانه رو پهنش کنم رو زمین.یا لا اقل کم ِ کمش٬ با لگد برم تو دهنش!

حالا من منتطرم و خدا خدا می کنم که این یکی کارها جور بشه.چون اگه نشه٬ آدمی نیستم که جا بزنم و داروخانه رو خواهم رفت و یهو دیدی یه بار بالاخره با ارنج زدم تو شیکمش و وقتی دولا شد با زانو گذاشتم تو دهنش :دی

ولی حتی اگه بیام بیرون هم دلم واسه همین یه هفته بودن با ۴-۳ تا ار آدم های اونجا تنگ میشه :)

یه بدی داروخانه، ساعت کاریش بود.من ساعت ۱ از خونه می رفتم بیرون.۲:۳۰ تا ۱۰ اونجا بودم.نزدیک ۱۱ می رسیدم خونه.تا شام و استراحت و اینا٬ میشد ۱۲:۳۰.می خوابیدم و صبح ۱۰ پا می شدم.تا تکون بخورم شده بود ۱۲ و باید ناهار می خوردم و می رفتم.یعنی به هیچ کار دیگه ای نمی رسم اگه بخوام بمونم همین جا.

ولی یه خوبی که داشت این بود که نزدیک تجریش بود.پیاده ۱۰ دقیقه راه بود.این دو روز آخر برنامه م رو جوری تنظیم کرده بودم که یه خرده زودتر از خونه در میومدم.می رفتم امامزده صالح نمازم رو می خوندم.شب هم که میومدم بیرون٬ می رفتم دوباره اونحا و نمازم رو می خوندم.زیاد اهل زیارت نیستم.اما عاشق جاهاییم که مردم میان واسه اینکه از خود ِ بدشون دور بشن.دوست دارم فقط توی اون محیط بشینم و غرق بشم توی فکرهام :)

پ.ن : شما اما دعا کنید که هر چی خوبه بشه...

پ.ن ۲ : فعلا همین...


نظرات 5 + ارسال نظر
نرگس جمعه 18 مرداد 1387 ساعت 23:39

نه به خشونت اولش..نه به لطافت اخرش...بهرحال محیط کاری همینه... خوب یا بد همیشه ادم دلش میخواد جفت پا بره تو صورت یکی :دی

آخه کار داروخانه هرچی رو که لازمه داشته باشه واسه پیچوندنش داره.واقعا واجد تمامی شرایط سخت و طاقت فرسا ست.هیچ حقوق خوب و مزایایی هم نداره...

من ماهکم! شنبه 19 مرداد 1387 ساعت 02:10

تنبلی دیگه من فهمیدم .. بی خود هم بهونه نیار :دی

عمرا :دی

دل‌نبشته‌ها شنبه 19 مرداد 1387 ساعت 19:29

آره همیشه هستن آدمایی که دوست نداره باهاشون کار کنه!مثلا رئیس من که باور کن اگه مجبور نبودم حاضر نبودم یه‌لحظه باهاش کار کنم!فقط وقتی گوشیش خراب میشه یاد من میفته!بقیه اوقات انگار نه انگار منو میبینه!حتی جواب سلامم به‌زور میده!اونقد که چندروزپیش معاون که نظر میپرسید راجع به دفتر بهش گفتم!البته اول هیچی نگفتم،بعد یواش‌یواش گفتم که مدیر این ریختیه!شما هرچی نترسید،اون انگار از موقعیتش میترسه!!!حالا عمرا من این حرفا رو بتونم به خود بزدلش بگم!!!
امیدوارم یه کار خوب گیر بیاری و تا اون موقع یه‌کم صبرت زیاد شه تا بتونی رئیستو تحمل کنی.مواظب خودت باش!

سجاد دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 16:31

به یکی!!! :

ما اینجوری کار نمی کنیم.اول اسم، بعدش اطلاعات.هروقت اومدی همین جا اسمتو بذار، منم همین جا جوابت رو میدم

از همکاری با شما خوشحال شدیم :دی

از اونجایی که حوصله ی دوباره کامنت گذاشتن نداشتم همین جا می نویسم بقیه ی حرفم رو...

نمی دونم ها.اما من خودم وقتی کسی رو نمی شناسم انقدر صمیمی باهاش حرف نمی زنم.به خاطر همین حس می کنم می شناسی من رو خوب...کسی که فیلتر شکن استفاده می کنه، یعنی می خواد شناخته نشه.کی هستی تو؟ مسواکی؟ :)

سجاد سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 10:30

به یکی !!! :

اول اینکه هرچقدر هم تو برای خودت فقط یه دونه علامت تعجب بذاری، من 3 تا میذارم :دی
دوم اینکه جواب میدم چون عادت ندارم مثل تو جواب سوال مردم رو ندم :)
پست قبل مخاطب نداشت.از یه توهم دوست داشتن شروع شد.در جا خفه شد و تنها چیزی که از اون 3-2 ساعت موند، این نوشته ست.میشد خیلی جواب های دیگه هم به سوالت داد.اما این صادقانه ترین جوابی بود که دارم...
سوم اینکه منم اهل آی پی نیستم.اما تو زیادی آشنا بودی.باید می فهمیدم کی بودی.اگه من رو می شناسی، می دونی که من فوضولم که!
چهارم اینکه منم بعضی وقتا شماره گذاری می کنم کامنت هام رو :)

کی هستی تو ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد