زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

به خاطر یه اتفاق عجیب غریب، یهو مجبور شدم که چند روز داروخانه نرم.بعدش هم مطمئن بودم که دیگه راهم نمیدن که برم.هرچند باز هم وقت نکردم که برم.اما هنوز روپوشی که برای من بود و آورده بودمش که بشورم، مونده دستم.شاید یک شنبه ببرم بدم بهشون و معذرت خواهی کنم...

دوشنبه رفتم دفتر یه مجله و قرار شد اونجا مشغول کار بشم. قرار شده بود که از پنجشنبه برم.اما چهارشنبه، یهو یه موقعیت دیگه پیش اومد توی آی.زد.اس.اف...رفتم اونجا.پدر دوستم دبیرکل اونجاست.قرار شد برم و یه مدت کار کنم به عنوان مسئول روابط عمومی.اینکه از نظر اخلاقی قبولم می کنن شک ندارم :دی ولی خوب از اونجاییی که روابط عمومی من در حد رابطه ی حلزون با نوع بشر هستش، باید کلی تلاش کنم.امیدوارم که بشه.اگر هم فرانسوی رو کامل یاد بگیرم، از اونجایی که دارم هم زمان ورزش زو.رخ.انه رو هم یاد میگیرم، احتمالش زیاده که به عنوان آموزش دهنده برم به کشورهای فرانسوی زبان.یادم باشه که اینجا برای شروع ه، نه برای درجا زدن...من قرار نیست که یه کارمند ساده باشم تا آخر عمر....

پ.ن: من آدم زیاده خواهی م.از یه خانواده ی کاملا متوسطیم.اما مدت ها برای خودم گوشی موبایل نخریدم تا بتونم چیزی رو که دلم می خواد بخرم.مدت ها سرکار نرفتم تا یه کار که خوشم بیاد پیدا کنم.مدت هاست خیلی کارها رو نکردم تا بتونم بهترش رو داشته باشم یا انجام بدم.من آدم زیاده خواهیم و باید به هرچی که دلم می خواد برسم! اینم یادم باشه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد