زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

دلم واسه خودم می سوزه که باید از اینجا بفهمم که وایسادی... دلم داره از خوشحالی بال در میاره که فهمیدم که وایسادی... حالا من دارم گریه می کنم... کی می دونه از روی خوشحالیه یا غم...


پ.ن: آخر سه ماه تلاش واسه من و اول یه عمر زندگی واسه ی تو... انگار آخرای یه دوستی واسه من و انگار اولای یه دوستی واسه تو... تو خوب باش٬ اشکالی نداره اگه من تا آخر عمر هم خر باشم...


پ.ن ۲: ازم نخواید که بیام اینجا هم دروغ بنویسم... حتی اگه همه فکر کنن دیوونه م و حتی اگه یه عالمه آدم از دستم دلخور بشن...

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 14 مهر 1387 ساعت 09:37

چقدر دلم می خواست یه ذره بیشتر با دنیات آشنا بودم. چقدر دلم می خواست بیشتر باهات حرف می زدم. چقدر گاهی دلم برات تنگ میشه... بیا باهام حرف بزن

لعنت به سفر... شایدم لعنت به من و دلم...

آنی سه‌شنبه 16 مهر 1387 ساعت 06:06

ببخشید با تاخیره اما نمیشه نگفت:

تولدت مبارک

ممنون :)

فاطمه شنبه 20 مهر 1387 ساعت 11:53

خوب باش.

پیرهن پری شنبه 20 مهر 1387 ساعت 18:05

کی ازت خواس بیایی اینجا دروغ بنویسی ؟!
بیا اینجا راست بنویس ، راست راست ، مستقیم مستقیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد