یکروز به خودت میایی بالاخره. میبینی بزرگ شده ای به مقدار لازم! هفت سال اول را بچگی کردهای و دوازده سال هم هر روز خدا را مدرسه رفتهای و گاهی وقتها حتی تابستان را هم رفتهای به کلاسی یا ورزشی. مدرسه که تمام شد و نتیجهی کنکورت که لابد همهی زندگی آیندهات بند آن است آمد، حالا نوبت زندگی آینده شده. اما هنوز خودت را میزنی به بچگی و میگویی من میخواهم درسم را ادامه بدهم و انگار نه انگار که کمکم وقت بزرگ شدن رسیده. اما خودت هم میدانی که به همین راحتی ها به اینجا نرسیدهای. اصلا فقط تو نبودی که تلاش کردی، مادر و پدر و معلم و عمو و خاله و حسن آقای بقال هم سهمی داشتهاند در به اینجا رسیدنت، گیریم که به روی خودت نیاوری حتی!
حالا اما به خیال خودت بزرگی و اصلا به روی خودت نمیآوری گذشته را. حرف کسی را قبول نمیکنی و این یعنی اعلام استقلال. اما استقلالت به هیچ دردی نمیخورد، چون هنوز هم مثل دو دهه عمری که گذراندهای، روی پای پدرت ایستاده ای!
باید به دنبال کار بود دیگر، اما سخت است. اول با خودت فکر میکنی که آدم سختکوشی هستی و آدمهای بزرگ هم از کارگری شروع کردهاند و تو هم روزی بزرگ خواهی شد بی هیچ شکی، اما مردش نیستی. کار کردن جنمی میخواهد که تو توی این بیست سالی که از خدا گرفته ای، هیچوقت فکرش را هم نمیکردی. همیشه ناز و نعمت و همیشه همهچیز حاضر و آماده. یک کلمه: جا زده ای!
راه حل را عوض میکنی. زندگی را میشود گذراند بی ولخرجی. حالا گیریم که هر روز نرفتی فلان رستوران یا هر روز مشغول سیگار کشیدن و ارائه راهکارهای روشنفکرانه در مورد نظام امپریالیستی حاکم بر غرب نبودی توی کافه های شهر، اتفاقی نمیافتد که. اما بعد مدتی میبینی نمیشود، جای خالی خیلی چیزها توی زندگی معلوم است. باز میروی سراغ کار...
این بار با خودت عهد میکنی که جا نزنی، اما هر کاری را هم قبول نکنی به هر قیمتی. دفتر خدماتی را تجربه میکنی و سختی هاش را، ساعت فروشی و تمیز کردن ویترین و بله گفتن را، صندوقداری داروخانه و بیاعتمادی را. حالا گذشتهای داری برای تعریف کردن، نه افتخار کردن...
پ.ن: یک نوشته که شاید قرار بود جایی دیگر اکران شود و نشد و حوصله ی تمام کردنش را هم نداشتم. فقط برای خیلی خالی نماندن این جا...
مرسی که بالاخره نوشتی!به تلاشت ادامه بده و به قول خودت جا نزن!ما هم دعا میکنیم که بالاخره همه چی درست بشه.مواظب خودت باش و موفق باشی!:)
.
همه زندگی ما یه جورایی در انتظار و استرس آینده میگذره. دبیرستان در انتظار دانشگاه ..دانشگاه در انتظار ارشد..بعد از ارشد استرس کار(این یعنی همه جوانی ما!) اما واقعا نمیشه کاریش کرد.
پس بهتره جا نزنیم واسه کار به نظر من اگه تلاش کنی پیدا میشه..هر روز نیازمندی ها ..هر روز سایت بازارکار فکر کنم جواب بده.