زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

خفقانگی...

نظرات 5 + ارسال نظر
حامد یکشنبه 23 فروردین 1388 ساعت 19:04 http://nimcheh.blogspot.com

به این هم می‌شود بعد از چندی، عادت کرد.

نرگس دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 19:40

تعجبانگی!!!!

nikoO شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 00:25 http://www.mypaper.blogfa.com

salam... upam ... bia pisham !

نیکو سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1388 ساعت 01:16

سلام
زمان زود می گذره ما ادم ها زود تر فراموش می کنیم ، کلی گشتم توی میل هام هزار جای دیگه تا دوباره ادرست رو پیدا گردم فقط امیدداشتم که بازم نوشته باشی مثل کلی دوست دیگه بدون خداحافظی نرفته باشی...نمی دونم یادت امد من کیم؟همونی که امدی نمایشگاهمون نیکو ام یه مدتی دور بودن حال برگشتم ...خوشحالم که هنوز نوشتن فراموش نکردی ...نمایشگاه کتاب ائورا اشمیت تونستی بخر...

ولی من آخرشم نفهمیدم تو از کجا منو پیدا کردی... خودتم می‌نوشتی اصلا یا نه... خوش‌حالم که یه خبری ازت شد :)

نیکو جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 16:02

فکر کنم مهم نیست چون خودم هم فراموش کردم .شاید یه اتفاق بوده..می نوشتم دور شدو حالاباز دلم می خواد بنویسم..حرف های تو هم فرق کرده ...فقط می دونم زندگی داره می چرخه بس یک جا منتظر واینستا ...من امتحاان کردم ...بنویس تا برات بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد