زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

قصه‌ی کدام‌تان را بنویسم که هیچ‌کدام تمام نشد؟ قصه‌ی دوری تو را که هیچ‌وقت نفهمیدم تو نخواستی یا نبودی یا کسی تو را می‌خواست یا فقط از من فراری بودی؟

امشب هوس کرده‌ام اسم قصه‌ام را بگذارم همه‌ی دلبرکان من...

مثل نویسنده‌های مسخره‌ی نفهمی که بعد از یک روز خرید با همسر عزیزشان، خسته شده‌اند. شام مفصل را خورده‌اند و لباس خواب را پوشیده‌اند. می‌روند می‌نشینند پشت میز تحریر و با خودشان فکر می‌کنند اگر امشب تا وقتی خوابم ببرد 2 صفحه را ببندم، تا آخر این هفته کتاب تمام می‌شود و اگر ارشاد و ناشر پشت‌ گوش نیندازند، کتاب تا یک ماه دیگر فروش خوبی کرده و ماشینم را عوض می‌کنم. از این خسته شدم دیگر...

گاز کوچکی به توت‌فرنگی که توی کاسه‌ی بلوری کنارش پر است می‌زند و از فکر می‌کند اگر آخر قصه عروسی باشد بهتر است یا همین‌طور ناتمام تا آخر دنیای کتابش دست در دست هم راه بروند و ار آینده‌ی روشن لذت ببرند؟

بنویسم که هیچ‌وقت نشد که کسی را ببینی و دلت بریزد و فقط من بودم که هربار به امید دیدنش همه‌ی راه‌ها را می‌آمدی. بنویسم قبل از من هیچ‌کس نبود که تو به رویش لبخند زده باشی و مثل قصه‌های مسخره‌ی نویسنده‌ی دل‌‌خوش، من بودم که لبخندت را دیدم برای اولین بار. که کسی را دوست نداشتی و من بودم که در قلبت را باز کردم. که مهم فقط من بودم...

هیچ‌وقت هم نشد که تو من را باور نکنی و تلفن را روی من قطع کنی و یادت برود کسی هست که نفسش به تو بند است... هیچ‌وقت نشد...


پ.ن: تنهایی‌های لعنتی ِ لعنتی ِ لعنتی...

نظرات 2 + ارسال نظر
چهار ستاره مانده به صبح جمعه 1 خرداد 1388 ساعت 22:38

بهترین قصه‌ها، قصه‌هایی هستند که ته ندارند. که پایانی براشون نیست تا هر طور دلت خواست ادامه بدی
قرار نیست آدمای ذهن‌مون تموم بشن، هر کسی که می‌آد، یه رسالتی داره تو یه چارچوب زمانی، بعضی‌آ می‌مونن برای همیشه، چون قرار بوده تا ته داستان باشن و بعضیا قد یکی دو فصل نقش‌شون تموم می‌شه و همون‌ قدر باید می‌بودن و نه بیش‌تر

نیکو شنبه 2 خرداد 1388 ساعت 08:34 http://nasa_me_r@yahoo.com

http://www.travian.ir/این بازی شروع کن فکنم برات یه مشغله میشه سجاد تو گذشته نمون موندن تو روزهای تاریک گذشته یعنی مرگ من موندم و روزهامو ادم ها رو و عشق رو از دست دادام...بالایی خیلی زیبا برات نوشته ..اگه عشق رو لمس کردی اگه عاشق شدی خیلی خوبه اگه این تنهایی نبود پس کی می فهمیدی عشق چی که تو این دنیا هنوز خیلی عشق رو نمیشناسن که تو لمسش کردی و دری باز کردی ...حرکت کن بت رو بشکون و بخواه که دوباره عاشق شی عشق رنگ زندگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد