زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

کار آدم رو مرد می‌کنه.. ما رو خسته..

یادم‌ه نرگس یه بار نوشته بود یه چیزی تو مایه‌های این‌که این‌جا زیر زمین است یا چی.. در مورد مترو که مردم چون فکر می‌کنن اتوبوس نیست، می‌شینن کف مترو..

شاید اون‌موقع خندیده بودم و شایدم نه؛ احتمالا حق رو داده بودم به نرگس. ولی پنج‌شنبه که داشتم برای روز سوم از سر کار جدید از بازار برمی‌گشتم، دیدم واقعا پاهام دیگه تاب نگه داشتن وزنم و ندارن و دلم می‌خواد ولو بشم کف مترو از خستگی. اون‌موقع من نمی‌فهمیدم کارگر بدبختی که صبح تا شب داره بار جابه‌جا می‌کنه یعنی چی و هربار که سوار مترو بودیم، پیف‌پیف دماغم رو می‌گرفتم که اینا ماهی سالی یه‌بار هم حموم نمی‌رن. حالا خودم که پا به پای اون کارگر مغازه صبح تا شب بارهای صاب‌مغازه رو جابه‌جا می‌کنم و تا یه دیقه می‌شینم، می‌گه پاشو چایی بیار یا ناهار رو گرم کن یا چی، وقتی موقع برگشتن خونه بوی عرق می‌دم و از خستگی شب‌ها ساعت ۱۲ نشده خوابم می‌بره، می‌فهمم اون‌موقع اشتباه به نوشته‌ی نرگس حق داده بودم.. آدم گاهی از خستگی حتی می‌خواد دراز بکشه کف مترو و بخوابه.. چه برسه به چمباتمه زدن به در مترو..

نظرات 3 + ارسال نظر
دلنبشت شنبه 27 شهریور 1389 ساعت 17:29

سلام بعد از مدتها!خوشحالم که نوشتی بالاخره!خسته نباشی مرد بزرگ!چه خبر؟اوضاع روبراست؟امیدوارم همه‌چی خوب باشه.مواظب خودت باش آقا سجاد

سلام. ممنون خیلی :)
شکر خدا. اوضاع شما روبه‌راهه؟ :)

مانی سه‌شنبه 30 شهریور 1389 ساعت 22:18 http://paderaz1982.persianblog.ir/

خدا قوّت مَرد...

نرگس شنبه 3 مهر 1389 ساعت 10:13

خب راستشو بخوای منم اونموقعها بعضی وقتا دلم میخواست ولو شم کف مترو.اما به جان خودم بعضی هاشون بچه دانشجوهای سال اولی بودن که شرط می بندم تمام روز رو هر هر خندیده بودم...
بهرحال امیدوارم تو هر کاری و هرجایی موفق باشی چه ولو بشی تو مترو چه نشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد