زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

یعنی دیروز اونقدر دویدیم که تموم بدنم کوفته است الان
یعنی رسما از ساعت ۴ تا ۸ مثه یه سری توپ ندیده افتادیم دنبال توپ و دویدیم و دویدیم و دویدیم و دویدیم و ... تا اونقدر که رسما معنی سنگین شدن پا رو فهمیدم.که زورت میاد پات رو از زمین بلند کنی،چه برسه به اینکه توپ شوت بزنی.فقط شانس آوردیم که هنوز استخر تعطیل نشده بود و بعد ۴ ساعت دویدن رفتیم استخر.یه خردخ مسخره بازی و جکوزی و سونا.اگه اون نبود که دیشب خواب به خواب مب شدم یحتمل!!!

اینجا افتتاح شد واسه فرار از دست مامانم و خودم و عوض شدن خودم و اینا
لطفا کسی لینک نده.حوصله ندارم حتی ناراحت این باشم که ممکنه مامانم اینجا رو پیدا کنه

پ.ن. من این سلینجر بدبخت رو تنشو تو گور لرزوندم!!!