زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

2 ساعت دیگه امتحان دارم دعا کنید...
چیه؟خودم می دونم تا 3 روز دیگه هم کسی این نوشته رو نمی بینه :دی ولی به خودم که روحیه میده ;;)

خدا خیر نده این امتحان ها رو که پدر آدم و در میاره و آدم رو از کار و زندگی میندازه!!!!

چند وقته شب و روزم شده کامپیوتر و فوتبال.به خاطر امتحان ها هیچ کار دیگه ای نمی تونم بکنم =))

:))
دیوونه نشدم.از وضعیت خودم خنده ام گرفته!!!!

:))

مثه دیوونه های قاطی رفتم سر کلاس و سر ترک دیوار هر هر زدم زیر خنده.جوری که professeur de francais که انقذه با صبر و تحمل بودش گفتش چه خبره.اصلا گوش می کنین؟
خوبیش اینه یه خرده هنوز تو وجودم مخ مونده و با این همه گوش نکردن بازم بهم گفتش خوبه.فقط بیشتر تمرین کن(دل خجسته ای داره بیچاره!!!من درس های دانشگاهم رو تمرین نمی کنم)
امروز یکی از کسایی که وبلاگی باهاش آشنا شدم گیر داده بود که یه قرار بذار من چند نفری رو که می خوام ببینم.گفتم من 1 هفته است یه چیز نوشتم فقط 3 نفر دیدن.کسی دیگه منو یادش نیست.ولی گیر داده بود که نه.تو از کامنت هات معلومه که تویی.لحن نوشتنت!!!
چقدر خوش می گذشت قدیما...
خیلی ممنون به خاطر این که خیلی وقت ها دلمو خوش می کردم به اینکه یه روز بالاخره می شنوم قصه ات رو.خیلی وقت ها باهاش آروم شدم :)

بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم من این وسط چی کار می کنم؟وسط این همه آدم که خیلی هاشون رو که می شناسم وضعشون خوبه و دردی ندارن.دردشون با نوشتن خوب میشه.من این وسط چی کار می کنم خدایا؟؟؟
دلم می خواد جایی باشم که داد بزنم.اونقدر که خسته شم و بیفتم روی زانوهام و سرمو بگیرم تو دستم.خدایا !!! گریه هم نمی تونم بکنم.هیچ وقت نمی تونم حتی به خودم هم منظورمو بفهمونم...
هنوز اونقدر ... و اونقدر از دستش دلگیرم که نمی دونم ...
حوصله ندارم برم کلاس.تنها جمله ای که الان برم سر کلاس و بگه بنویس می تونم بگم اینه که je suis enerve.vous comprenez?
احتمالا اینم بنویسم اونقدر غلط املایی دارم که مثه همیشه افتضاح میشه ...
چی کم میشد ازش؟کاش می فهمیدم..........................................





وای باران،باران!!!!
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما....اما.....اما.....