-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 تیر 1386 09:40
پنجشنبه سر کلاس فرانسه استاد یه سری لغات رو گفت.توی تمرینی که نوبت من بود با اینکه جواب رو می دونستم یه لغت بود که معنیش رو نمی دونستم.بهش میگم معنیش چی میشه.میگه یه چیز تو مایه های قصه ی حسین کرد و لیلی زن بود یا مرد!!! میگم خیلی ممنون.میگه حالا سوال رو جواب بده.زیر لب میگم لوسی واسه شستن دندوناش میره توی لیلی.بغل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 تیر 1386 17:28
نمی دونم...به طرز عجیبی آرومم...هیچ چیز عوض نشده...نه شرایط تغییر کرده و نه من عادت کردم...فقط بیخودی بیخودی آرومم :)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 تیر 1386 08:59
هوس کردم گل نار بکارم تو گلدونا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 تیر 1386 08:52
هیچ وقت فکر نمی کردم واسه خاطر دل خودم تو رو ناراحت کنم...ببخشید... پ.ن:همین نزدیکی ها........
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 تیر 1386 14:09
نزدیک یک ساعته دارم فکر می کنم که این بود؟ حالا یهو اومد که عجیب نه و بعید...ولی من می دونم...اینجا رو من درست میگم و اون اشتباه میکنه...درستش عجیب بوده...مطمئنم!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 تیر 1386 10:56
دلم می خواد فقط بخوابم... راست میگی...من هیچی بلد نیستم...هیچی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 تیر 1386 10:48
فکر می کنی وقتی یه چیزی میگم و ناراحت میشی...من بیشتر ناراحتم یا تو؟ حتی اگه جواب قبلی رو بهم بدی قبول نمی کنم...اگه بفهمی هر شب تو دل من چه خبره... پ.ن : 166.2 ؟؟؟؟ چرا همه جا تاره؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 تیر 1386 22:50
حس می کنم یه تکلیف که اینجا هر روز نوشته بشه...یه تکلیف که لذت می برم از انجام دادنش...آخه خیلی دوست دارم معلمش رو :)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 تیر 1386 22:37
اصلا هم نپریدم تو رختخواب...اینجا رو باز کردم و دلم می خواد بزنم زیر گریه...من چقدر ...نمی دونم...آشفته ام...چقدر دلم می خواست...اصلا...هیچی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 تیر 1386 12:44
داشتم به حرف های دیروز فکر می کردم...به این نتیجه رسیدم خیلی از ماها دکتر پارساییم...می خوایم همه چی رو با خط کش و ترازو اندازه بگیریم...ولی نمیشه...به خاطر همین همیشه می خوریم به بن بست.یا خودمون خسته میشیم یا اونی که می خواد حرفش رو بفهمونه بهمون...... پ.ن: هنوزم فکر می کنم مهربونی به درد نمی خوره...انگار که یه جور...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 تیر 1386 10:37
خوب...بدیش اینه یه طرف قضیه تویی...یه مدت چت بود و بعدش دیگه نبود...یه مدت اس ام اس و بعدش بازم طبق معمول...گفتی تلفن و بعدش بازم جواب ندادی...حالا میگی بنویس...می نویسم...نمی دونم چرا در مورد چیزای مربوط به تو انقد خر میشم من...ولی چشم...چون تو گفتی می نویسم...ولی تو هم کم محلی نکن...خوب؟ :|
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 تیر 1386 15:11
خدایا :(
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 تیر 1386 10:17
به طرز عجیبی تو حالیم که با بی توجهی هر کسی می تونم بزنم زیر گریه...واقعا می تونم... چرا انقد ضعیفم...چرا هیچ کاری از دستم برنمیاد واسه عزیزام انجام بدم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 تیر 1386 13:47
تو بگو من چیکار کنم...بنویسم یا نه... :|
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 تیر 1386 21:40
شیرینی زنده شدن و تلخی مرگی دوباره فقط شد تلخی مرگ :| نمی دونم...شاید من زیادی خودخواهم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 تیر 1386 22:16
دستم خود به خود میره روی صورتم...لبخند می زنم...و زل می زنم به 2 تا کامنتی که هیچ وقت تا حالا هیچ کامنت دیگه ای انقد خوشحالم نکرده بود... حیف وقتی چشمام رو می بندم دیگه نمی تونم اون نوشته ها رو نگاه کنم :)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 تیر 1386 22:18
هیچ وقت یادم نمیره...کوچه ی بالای شرکت هادی اینا...تابستون 2 سال پیش...گفتی تا وقتی بلند بشی من مثه دیوار پشتت وایسادم.تکیه بده به من و بلند شو...چرا من یهو یاد این افتادم؟ :|
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 تیر 1386 19:54
می دونی؟هیچ وقت تو عمرم مجبوب نبودم...اصلا یادم نیست قبلا هم اینو گفتم یا نه... سال اول دبیرستان برای نماینده ی کلاس شدن رای گیری داشتیم.منم خر شدم و اسمم رو نوشتم.خوب فکر کنم نتیجه معلوم اشه دیگه !!! فقط یه رای آوردم و اونم خودم بودم :)) هیچ وقت از اون کسانی نبودم که حرفشون حجته! از اونا نبودم که معلم ها سر کلاس مثال...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 تیر 1386 08:00
یعنی فقط در این حد بلدم که بگه آیا میشه از انتگرال مشتق گرفت و من بگم آره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 خرداد 1386 19:09
قیج قیجم...اونروزی تو ملی منتظر مینی بوس بودم.یه یک ربعی طول می کشید تا راه بیفته...رفتم شروع کردم با گربهه ور رفتن.یه ذره نازش کردم و بعدش رفتم.توی مترو خواستم آب بخورم دیدم دستم کثیفه!!! با یه دستم فشار دادم تا آب بیاد و اون یکی دستم رو شستم.بعدشم برعکس.ولی چون صابون نزدده بودم اصلا حس اینکه تمیز شده نداشتم.خلاصه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 خرداد 1386 11:44
اینترنت ندارم...ببخشید...میام زود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 خرداد 1386 07:49
دیشب به نوید گفتم بیا بریم بیرون.دم کلاس زبان اومد دنبالم.گفتش بریم نعمت رو هم ببینیم.دلم براش تنگ شده.گفتم بریم.دم مغازه نبود و رفتیم دم در خونه شون.به زور ما رو برد تو.بعدشم اماده شد و باهامون راه افتاد اومد... منم دیدم دیگه تنها نیستیم.گفتم بریم حسین رو هم برداربم دیگه.اونم اومد.الکی یه ذره تو پارک قدم زدیم و بستنی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 خرداد 1386 09:11
همه ی خوندن 2 تا وبلاگ شد دو نخ وینستون اولترا لایت و همه ی حرف ها لای دود گم شد رفت هوا...خیلی ممنون سوئیت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 خرداد 1386 14:33
باورتون میشه...من توی ۴ سال رفتن به دانشگاه فقط ۲۸ واحد پاس کردم.... فقط ب ی س ت و ه ش ت و ا ح د !!!!!!!!! هنوزم کسی امید داره به من؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 خرداد 1386 11:23
دارم جلو خودمو می گیرم که حرف نزنم... همین!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 خرداد 1386 15:19
تعداد بازدیدکنندگان : 666۶ الان شیطان ظاهر می شود :دی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 خرداد 1386 11:02
خوب کلی درباره ی اینکه من چگونه (به ضم چ) من شدم نوشته بودم که متاسفاهنه همش پرید...شایدم خوشبختانه... از اونجایی که دوباره فعلا حوصله ام نماد بنویسم و دوست دارم بدونم بعضی ها چگونه بعضی ها شدن دعوت هام رو می کنم٬نوشتنش بمونه واسه بعدا: نرگس ... مریم (خودت که می دونی نباید بگی کی دعوتت کرده :دی)... بارون ... خانوم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 خرداد 1386 22:29
حدیث عشق من وتو حدیث ابر بهاری به من چه می رسد ای دوست از این همه غم و زاری؟؟ تو از قبیله لبخند من از قبیله اندوه فضای فاصله صد آه فضای فاصله صد کوه تو از قبیله لیلی آه من از قبیله مجنون تو از سپیده و نوری من از شقایق پرخون تو از قبیله دریا من از نژاد کویرم! همیشه تشنه و غمگین همیشه بی تو اسیرم حدیث عشق من و تو حدیث...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 خرداد 1386 22:26
اون همه نوشتم با یه ریست کامپوتر همش پرید :( خسته شدم از این همه ترسو بودن خودم که ربطش میدم به جنبه نداشتن طرفم... یکی بیاد با من حرف بزنه تو رو خدا.... :((
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 خرداد 1386 14:29
nomArtis="Joe Dassin"; rightfloat(); Tu sais, je n'ai jamais été aussi heureux que ce matin-là Nous marchions sur une plage un peu comme celle-ci C'était l'automne, un automne où il faisait beau Une saison qui n'existe que dans le Nord de l'Amérique Là-bas on l'appelle l'été indien Mais c'était tout simplement le...